: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
اخرین دقایق سال کهنه بود هر کسی در حال خواندن دعایی بود قرآن می خواندند و چشم می بستند و آرزویی می کردند بعضی ها هم به گوشه ای خزیده بودند و در حال فکر کردن به آرزوهایشان آرزوهایی که هیچ گاه در سال کهنه به حقیقت نپیوست بودند و بعضی ها به خاطره های تلخ و شیرینشان فکر می کردند و من در آن میان به هیچ فکر می کردم به بلند پروازی ها و دور اندیشی های خودم فکر می کردم بعضی ها مردهایشان را یاد می کردند و برایشان طلب آمرزش از درگاه خداونگار عالم می کردند و من چون مرده ای پای در بند به نیستی و عدم می اندیشیدم من اینک بعد از مدت ها دوری از قلم دوباره در حال رقصاندن خودکار خود بر روی کاغذ هستم و مثل همیشه دل سفید کاغذ را با خودکار سیاه وجودم چرکین می سازم یادم می آید آرزو داشتم پلیس شوم
ارزو داشتم مهندس یا دکتر شوم
ارزو داشتم رئیس جمهور شوم آرزو داشتم که در آرزوهایم مغروق باشم اما دست زمان و دست نیستی های بزرگ همه آرزوهایم را بر باد نیستی سپرد تا بار دیگر من بدانم در کشوری که رابطه ها جوابگوی تو اند نه شایستگی ها رئیس شدن کار هر کسی نیست باید یوسف باشی و دست تقدیر تو را به عزیز برساند تا شاید زمانی عزیز باشی باید دست به کاسه لیسی گدایان زر وزور بزنی تا شاید در اداره ای دولتی به عنوان مستخدم دارندگان زر و زور استخدام شوی....
باز هم می خواهم به آرزوهای فکر کنم و به بی لیاقتی های خودم می خواهم به نداشته هایم فکر کنم به داشته هایم فکر می کنم می بینم من بلند پروازم و گر نه کودک یتیمی که لحظه های تحویل سال نو در آرزوی لقمه نانی بود و نداشته چقدر در نظر خودش آرزویی بزرگی داشته یا کارتن خوابی که در آرزوی سقفی و خانه گرم نرم است چه آرزوی بی نهایت بزرگی
، یا آن زن که تن به فحشا می سپارد تا شکم خود و خانواده اش را سیر سازد چه آرزوهای بی نهایت بزرگی در سر می پروانند که شاید هرگز به مخیله من هم راه پیدا نکند از همه اینها گذشه فکر که می کنم می بینم در مملکت گل و بلبل خودمان نه فساد هست و نه
ارزویی که دست نیافتنی باشد همه چیز هست چون می گویند عدل علی بر سرمان است....
چون می گویند حکومتمان حکومت اسلامی است....
نوشته شده توسط : حسینی